منوی اصلی
مطالب پیشین
تدبر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
نویسندگان
درباره

به وبلاگ من خوش آمدید
جستجو
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
دانشنامه سوره ها
سوره قرآن
کاربردی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:






زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب‌ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را... نمی‌دانم

در من انگار می‌شود تکرار

آه سردی کشید، حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت: آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن

مرد گریه نمی‌کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی‌تفاوت ما

ناله‌هایش فقط تماشا شد

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در و دیوار خانه‌ای مشکی است
 
****

با خودم فکر می‌کنم حالا

کوچه ما چقدر تاریک است

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...





زندگی " باغی " است
که
با عشق "باقی" است !
مشغولِ "دل" باش نه"دل مشغول" !
بیشتر "غصه های ما" از "قصه های خیالی" ماست !
... پس بدان
اگر "فرهاد"باشی ، همه چی شیرین است.





چشمکیه روز مردی به همسرش گفت :
«همیشه برای من سوال بوده که چرا تو همیشه ابتدا سر و ته سوسیس را با چاقو می‌زنی، بعد آن را داخل ماهیتابه می‌اندازی! »
همسرش گفت: «علتش را نمی‌دانم ؛این چیزی است که وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم.»
چند هفته بعد وقتی خانواده همسرم را دیدم، از مادرش پرسیدم که ؛
چرا سر و ته سوسیس را قبل از سرخ کردن، صاف می‌کند ؟ ...
او گفت:
«خودم هم دلیل خاصی برایش نداشتم هیچ‌وقت، اما چون دیدم مادرم این کار را می‌کند، خودم هم همیشه همان را انجام دادم.»
طاقتم تمام شد و با مادربزرگ همسرم تماس گرفتم تا بفهمم که چرا
سر و ته سوسیس را می‌زده ؟!
او وقتی قضیه را فهمید، خندید و گفت :
«در سال‌های دوری که از آن حرف می‌زنی، من در آشپزخانه فقط یک ماهیتابه کوچک داشتم و چون سوسیس داخلش جا نمی‌شد، مجبور بودم سر و ته آن را بزنم تا کوتاه‌تر شود... همین !!! »
پ.ن:
ما گاهی به چیزهایی آداب و رسوم می‌گوییم که ریشه آن اتفاقی مانند این داستان است!





مقایسه





مهم نیست چه چیز به یک زن بدهی، هر چه بدهی آنرا بهتر می‌سازد
خانه‌ای به او بده، از آن کاشانه‌ای خواهد ساخت!
نطفه‌ای به او بده فرزندی به تو خواهد بخشید!
لبخندی به او بده، قلبش را به تو خواهد بخشید
زن آنچه را به او بدهند تکثیر می‌کند.
پس اگر به او یک زندگیِ جهنمی بدهی، تعجب نکن که از آن جهنمی بزرگتر برایت بسازد!
پی نوشت :
اقایون تا وقتی که تضمین و امنیت رسمی به همسرتون ندین !
انتظار ارامش و محبت نباید داشته باشین. یا علی شکلک

 





جز خدا کسی نمی‌داند که از این تقسیم‌کار تا چه اندازه خوشحال شدم،
 

کارهای خانه را تقسیم کردند؛ قرار شد تمیز کردن خانه، جارو زدن، نان پختن، نظافت و رسیدگی به بچه‌ها و ... کارهای داخل خانه بر عهده فاطمه (سلام‌الله علیها) باشد و کارهای خارج منزل؛ تهیه مخارج خانه، تهیه مواد غذایی موردنیاز و ... را علی (علیه‌السلام) انجام دهد.
این تقسیم‌کار را با راهنمایی پدر انجام دادند.
 

3487_family.jpg

وقتی پیامبر فرمودند کارهای داخل خانه را فاطمه انجام دهد و کارهای بیرون منزل بر عهده علی (علیه‌السلام) باشد، فاطمه (سلام‌الله علیها) با شادمانی فرمودند: «جز خدا کسی نمی‌داند که از این تقسیم‌کار تا چه اندازه خوشحال شدم، زیرا رسول خدا مرا از انجام کارهایی که مربوط به مردان است منع فرموده است.»*





علاقه و محبت شدیدی به همسرشان داشتند. البته این عشق‌ورزی و دوست داشتن با احترام خاصی همراه بود.
 

3426_sunnah.jpg

یک‌بار خانم به مسافرت رفته بودند و آقا خیلی دلتنگی می‌کردند. وقتی آقا از سر دلتنگی اخم ‌کردند ما به شوخی ‌گفتیم اگر خانم باشد، آقا می‌خندند، وقتی خانم منزل نیستند آقا ناراحت هستند و اخم می‌کنند.
هرچه سر به سر آقا گذاشتیم اخم ایشان باز نشد. بلاخره من گفتم «خوش به حال خانم که شما این‌قدر دوستشان دارید.»
آقا گفتند: «خوش به حال من که چنین همسری دارم. فداکاری که خانم در زندگی با من کردند هیچ‌کس نکرده است.»*





3275_sunnah.jpgمی‌خواست از خونه بره بیرون. بهش گفتم: وقتی برمی‌گردی، بی زحمت یه خورده کاهو و سبزی بخر.
گفت: من سرم خیلی شلوغه، می‌ترسم یادم بره. روی یک تیکه کاغذ هرچی می‌خواهی بنویس بهم بده.
همان موقع داشت جیب لباسشو خالی می‌کرد. یک دفترچه یادداشت و یک خودکار درآورد گذاشت زمین.
خودکار و کاغذها را  برداشتم تا چیزهایی را که لازم داشتم، برایش بنویسم.

یکه دفعه بهم گفت:ننویسی‌ها!
خیلی جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود! گفتم: مگه چی شده؟
گفت: اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله...
گفتم: من که نمی‌خوام باهاش کتاب بنویسم! دو سه تا کلمه بیشتر نیست.
گفت: نه! حتی یک کلمه.





3465_sunnah.jpgصبح‌ها قبل از این که به سر کارش برود، قرآن می‌خواند. یک روز قرآنش را خواند و ...
 

صبح‌ها قبل از این که به سر کارش برود، قرآن می‌خواند. یک روز قرآنش را خواند و لباس‌هایش را پوشید تا به محل کارش برود.
گفتم: «نمی‌خواهید صبحانه بخورید؟»
 جواب داد: «وقت ندارم، دیر شده است.»

گفتم: «خوب شما قرآنتان را می‌توانید در محل کارتان بخوانید و آن وقتی را که برای خواندن قرآن می‌گذارید، صبحانه‌تان را بخورید.»
ایشان در جواب حرفم گفتند: «صبحانه غذای جسم است ولی قرآن غذای روح است»

 و به محل کارشان رفتند.